وقتی قرار باشد فقط و فقط از تبلیغات پول درآورد و هیچ استراتژی و سیاستی پشت آن نباشد تنها مخاطب است که باید فدا شود.
این روند از همان زمانی شروع شد که اطراف زنگ درب منزل شده بود کاغذ دیواری برای باربری و تخلیه چاه و …، اما در این روزها این نوع تبلیغات مدرنتر شده است، اما نه در روش بلکه در رسانه!
از تلویزیون بگیرید که در لابهلای تبلیغات گاهی برنامهای پخش میکند، تا وبسایتها که با تبلیغات پاپآپ مخاطب را سیبل خود قرار میدهد.
اما این روزها این موج به استادیومها رسیده است. وقتی بازی آغاز میشود، حدودِ 30درصد از صفحۀ تلویزیون مخاطبِ مسابقۀ فوتبال از تکههای رنگانگی تشکیل شده است که علاوه بر نوشتارهای نامتعارف برای جلب نظرِ بیننده از حرکت و اِفکتهای متحرک نیز استفاده میکند!
روند رشد تبلیغات دور زمین استادیوم آزادی از یک ردیف ثابت آغاز شد، سپس یک ردیف متحرک به آن اضافه شد، ردیفها بازهم اضافه شد تا اینکه امروز به سه ردیف با تبلیغات متحرک و یک ردیف با تبلیغات ثابت رسیده است؛
آیا این تصاویر بیننده را یادِ وبسایتهای پاپآپی نمیاندازد که به هنگام جستجو در اینترنت، بدون ارادۀ آنها باز میشود و متشکل از بنرهای متحرکِ فراوان است؟
به نظر شما بیننده در هنگام مواجه با این وبسایتها چکار میکند؟ درست است؛ در اولین اقدام آن را میبندد!
حال جدای از تفکر مسئولین و شرکتهای تبلیغاتی که تنها به فکر کسب درآمد به هر طریقی هستند، آیا صاحبانِ برند یکبار بعنوان یک مخاطب پای گیرندۀ تلویزیون نشستهاند!
فقط کافیست یکبار خود را جای مشتری قرار دهید و اینگونه فکر کنید…
وقتی مشتری در حال تماشای بازی تیم مورد علاقۀ خود است و در استرسِ برد و باختِ تیم محبوبش است، چه احساسی از دیدن 30درصدِ صفحۀ متحرکِ تلویزیون به او دست میدهد؟
در کدام یک از مراحلِ تبلیغاتی شما قرار میگیرد؟
آگاهی: مشتری از وجود شرکت یا برند آگاه شود
ادراک: محصول و خدماتِ شرکت شما چیست و چه نیازی را بر طرف میکند
متقاعد کردن: آمادهسازی مشتری برای انتخاب
عمل: انتخاب شدن توسط مشتری
ارزش برند شما در هجمهای از تبلیغاتِ رنگارنگ چگونه حفظ میشود؟